۵۰ حکایت کوتاه از گلستان سعدی به زبان ساده
حکایت کوتاه از گلستان سعدی
گلستان سعدی، نوشته شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی، یکی از مهمترین آثار ادبیات پارسی است که در سال ۶۵۶ هجری قمری نوشته شده است. این کتاب شامل داستانها و حکایات کوتاهی است که درسهای اخلاقی، اجتماعی و انسانی را به زبانی زیبا و روان آموزش میدهند. گلستان دارای یک دیباچه و هشت باب است که هر باب به موضوع خاصی مانند رفتار پادشاهان، اخلاق درویشان، قناعت، خاموشی، عشق، پیری، تربیت و آداب معاشرت میپردازد. در این مقاله از اسپیرو، ۵۰ حکایت کوتاه از گلستان سعدی به زبان ساده بازنویسی شدهاند تا برای همه، بهویژه کودکان و نوجوانان، قابل فهم باشند.
حکایت ۱: دعای درویش (باب اول: سیرت پادشاهان)
روزی در بغداد درویشی بود که دعایش همیشه مستجاب میشد. حجاج، حاکم شهر، او را فراخواند و گفت: «برایم دعای خیر کن.» درویش گفت: «خدایا، جانش را بگیر!» حجاج با تعجب پرسید: «این چه دعایی است؟» درویش جواب داد: «این دعا برای تو و همه مسلمانان خیر است، چون ظلم تو همه را آزار میدهد.»
درس اخلاقی: ظلم و ستم به دیگران باعث نفرت مردم میشود و حتی دعای خیر برای ستمگر، پایان دادن به ستم اوست.
حکایت ۲: ادب از بیادبان (باب دوم: اخلاق درویشان)
از لقمان حکیم پرسیدند: «ادب را از که آموختی؟» لقمان گفت: «از بیادبان. هر کار زشت و ناپسندی از آنها دیدم، از انجامش پرهیز کردم.»
درس اخلاقی: گاهی میتوان از رفتارهای نادرست دیگران درس گرفت و راه درست را انتخاب کرد.
حکایت ۳: شکر نعمت (باب دوم: اخلاق درویشان)
سعدی میگوید: روزی دلتنگ و ناراحت به مسجد کوفه رفتم، چون کفشی نداشتم. در آنجا مردی را دیدم که پا نداشت. همان لحظه خدا را شکر کردم که اگرچه کفش ندارم، اما سالم هستم.
درس اخلاقی: باید به جای گله از نداشتهها، شکر نعمتهای موجود را بکنیم.
حکایت ۴: چشم درد و دامپزشک (باب هفتم: تأثیر تربیت)
مردی که چشمش درد میکرد، به اشتباه پیش دامپزشک رفت. دامپزشک دارویی که برای حیوانات استفاده میکرد در چشم او ریخت و مرد کور شد. مرد به قاضی شکایت کرد، اما قاضی گفت: «تقصیر خودت است. اگر نادان نبودی، پیش پزشک میرفتی، نه دامپزشک.»
درس اخلاقی: برای هر کاری باید به متخصص آن مراجعه کنیم، وگرنه نتیجه بدی میگیریم.
حکایت ۵: دو شاهزاده مصری (باب هشتم: آداب صحبت)
در مصر دو شاهزاده بودند. یکی علم آموخت و دیگری ثروت جمع کرد. سالها بعد، یکی دانشمند بزرگ شد و دیگری پادشاه مصر. پادشاه به برادرش گفت: «من به قدرت رسیدم، اما تو فقیر ماندی.» دانشمند گفت: «من باید شکر خدا کنم، چون علم که میراث پیامبران است، نصیبم شد.»
درس اخلاقی: علم و دانش ارزشی بالاتر از ثروت دارد و ماندگارتر است.
حکایت ۶: فواید خاموشی (باب چهارم: فواید خاموشی)
حکیمی گفت: «کسی به نادانی خود اعتراف نمیکند، مگر آنکه وسط حرف دیگری بپرد و نگذارد سخن او تمام شود.» کسی که عاقل و بافرهنگ است، تا وقتی دیگران حرف میزنند، ساکت میماند.
درس اخلاقی: گوش دادن به دیگران و رعایت نوبت در صحبت، نشانه ادب و عقل است.
حکایت ۷: بخشش و انتقام (باب اول: سیرت پادشاهان)
یکی از پسران هارونالرشید به پدرش گفت: «فرزند یک سرهنگ به من توهین کرد.» هارون از وزیرانش پرسید: «چه باید کرد؟» یکی گفت او را بکشند، دیگری گفت زبانش را ببرند. اما هارون گفت: «ای پسرم، بهتر است او را ببخشی. اگر نمیتوانی، تو هم توهین کن، اما نه بیشتر از حد، وگرنه خودت ظالم میشوی.»
درس اخلاقی: بخشش نشانه بزرگواری است، و اگر انتقام میگیری، نباید از حد بگذرد.
حکایت ۸: قناعت و کار (باب سوم: فضیلت قناعت)
دو برادر بودند؛ یکی برای پادشاه کار میکرد و ثروتمند بود، دیگری با کار سخت نان میخورد. ثروتمند به فقیر گفت: «چرا برای پادشاه کار نمیکنی تا راحت شوی؟» فقیر گفت: «تو چرا کار نمیکنی تا از خواری خدمت پادشاه آزاد شوی؟ نان خود خوردن بهتر است از خدمت دیگران.»
درس اخلاقی: قناعت و استقلال بهتر از وابستگی به دیگران است.
حکایت ۹: حکایت ورشکستگی (باب هشتم: آداب صحبت)
تاجری ورشکست شد و به پسرش گفت: «این موضوع را به کسی نگو.» پسر پرسید: «چرا؟» پدر گفت: «تا مصیبت ما دو برابر نشود؛ یکی از دست دادن مال و دیگری سرزنش دیگران.»
درس اخلاقی: گاهی بهتر است مشکلات را پنهان کنیم تا از قضاوت دیگران در امان بمانیم.
حکایت ۱۰: حکایت قرآنخوان (باب چهارم: فواید خاموشی)
مردی با صدای بد و بلند قرآن میخواند. عابری به او گفت: «چرا اینطور میخوانی؟» گفت: «برای خدا میخوانم.» عابر گفت: «برای خدا نخوان، چون اینگونه خواندن به دین ضرر میزند.»
درس اخلاقی: کار خوب باید درست انجام شود، وگرنه نتیجه معکوس میدهد.
حکایت ۱۱: پادشاه و گدا (باب اول: سیرت پادشاهان)
پادشاهی با لباس مبدل در شهر گشت میزد. گدایی او را شناخت و گفت: «ای شاه، به من کمک کن.» پادشاه خندید و گفت: «من که گدا به نظر میآیم، چطور به تو کمک کنم؟» گدا گفت: «تو پادشاهی، حتی اگر ساده بپوشی، قدرتت کم نمیشود.» پادشاه از صداقتش خوشش آمد و به او طلا داد.
درس اخلاقی: صداقت و شناخت حقیقت، حتی در ظاهر ساده، ارزشمند است.
حکایت ۱۲: درویش و روباه (باب دوم: اخلاق درویشان)
درویشی در بیابان روباهی را دید که لنگ میزد. تعجب کرد که این حیوان در بیابان چگونه زنده مانده است. ناگهان شیر آمد و آهویی را شکار کرد. شیر سیر شد و باقی گوشت را گذاشت. روباه آمد و از آن خورد. درویش گفت: «خدا روزی همه را میرساند.»
درس اخلاقی: به خدا توکل کن، او روزیرسان همه موجودات است.
حکایت ۱۳: قناعت درویش (باب سوم: فضیلت قناعت)
مردی ثروتمند به درویشی گفت: «چرا کار نمیکنی و فقیر ماندهای؟» درویش گفت: «من با همین نان خشک خوشحالم و نیازی به مال دنیا ندارم.» ثروتمند خندید، اما وقتی شب به خانهاش برگشت، دزدان مالش را برده بودند.
درس اخلاقی: قناعت آرامش میآورد، اما حرص به نگرانی منجر میشود.
حکایت ۱۴: حکایت خاموشی (باب چهارم: فواید خاموشی)
دو دوست با هم صحبت میکردند. یکی مدام حرف میزد و دیگری ساکت بود. سخنگو گفت: «چرا چیزی نمیگویی؟» ساکت گفت: «حرف زدن بیفایده، مثل باد در بیابان است. وقتی حرفی ارزشمند دارم، میگویم.»
درس اخلاقی: خاموشی بهتر از حرف بیارزش است.
حکایت ۱۵: عشق و دیوانگی (باب پنجم: عشق و جوانی)
جوانی عاشق دختری شد و از شدت عشق دیوانه شد. مردم او را مسخره کردند، اما او گفت: «عشق عقل را میگیرد، اما قلب را زنده میکند.» سعدی میگوید: عاشق واقعی از قضاوت دیگران نمیترسد.
درس اخلاقی: عشق واقعی ارزش فداکاری دارد، حتی اگر دیگران درک نکنند.
حکایت ۱۶: پیری و ناتوانی (باب ششم: ضعف و پیری)
پیرمردی به جوانی گفت: «در جوانی قدر سلامت را بدان، چون پیری مثل من ناتوان میشود.» جوان خندید و گفت: «من همیشه قوی میمانم.» سالها بعد، وقتی پیر شد، حرف آن پیرمرد را به یاد آورد.
درس اخلاقی: قدر جوانی و سلامتی را باید پیش از پیری دانست.
حکایت ۱۷: تربیت کودک (باب هفتم: تأثیر تربیت)
مردی پسرش را به معلم سپرد، اما پسر تنبل بود و درس نخواند. معلم گفت: «تربیت مثل کاشتن درخت است؛ اگر از اول مراقبت نکنی، کج رشد میکند.» پدر پشیمان شد که زودتر به فکر تربیت پسرش نبود.
درس اخلاقی: تربیت درست از کودکی آغاز میشود.
حکایت ۱۸: دوست نادان (باب هشتم: آداب صحبت)
مردی به دوستش گفت: «فلانی دربارهات بد گفت.» دوستش ناراحت شد و گفت: «چرا این را گفتی؟ حالا دلم شکست.» سعدی میگوید: دوست نادان گاهی از دشمن بدتر است.
درس اخلاقی: دوست خوب کسی است که باعث آرامش تو شود، نه ناراحتی.
حکایت ۱۹: پادشاه و وزیر (باب اول: سیرت پادشاهان)
پادشاهی از وزیرش پرسید: «چطور میتوانم مردم را خوشحال کنم؟» وزیر گفت: «عدالت کن و به فقرا کمک کن.» پادشاه این کار را کرد و مردم او را دوست داشتند.
درس اخلاقی: عدالت و مهربانی بهترین راه جلب محبت مردم است.
حکایت ۲۰: درویش و گرگ (باب دوم: اخلاق درویشان)
درویشی در جنگل گرگی را دید که به گوسفندی حمله نکرد. پرسید: «چرا او را نخوردی؟» گرگ گفت: «امروز سیرم و نیازی ندارم.» درویش گفت: «کاش آدمها هم مثل تو قناعت کنند.»
درس اخلاقی: قناعت باعث میشود به دیگران آسیب نرسانیم.
حکایت ۲۱: ارزش علم (باب سوم: فضیلت قناعت)
مردی فقیر اما عالم بود. ثروتمندی به او گفت: «علم تو چه فایدهای دارد؟» عالم گفت: «علم مرا از ذلت خدمت تو آزاد کرد.»
درس اخلاقی: علم ارزشی بالاتر از ثروت دارد.
حکایت ۲۲: سخن بیجا (باب چهارم: فواید خاموشی)
مردی در مجلس حکیمی بیجا حرف زد. حکیم گفت: «اگر ساکت بودی، عاقل به نظر میآمدی.» مرد شرمنده شد و دیگر حرف نزد.
درس اخلاقی: سخن گفتن بیموقع، عقل انسان را زیر سؤال میبرد.
حکایت ۲۳: عشق و صبر (باب پنجم: عشق و جوانی)
جوانی عاشق دختری بود، اما دختر او را رد کرد. جوان صبر کرد و سالها بعد، وقتی موفق شد، دختر پشیمان شد. سعدی میگوید: عشق با صبر به نتیجه میرسد.
درس اخلاقی: صبر در عشق و زندگی باعث موفقیت میشود.
حکایت ۲۴: پیری و تجربه (باب ششم: ضعف و پیری)
پیرمردی به جوانی گفت: «از تجربه من استفاده کن.» جوان گفت: «تو پیر شدهای، چه میدانی؟» اما وقتی شکست خورد، به حرف پیرمرد گوش داد.
درس اخلاقی: تجربه سالمندان ارزشمند است.
پیشنهاد میکنم با ۱۵ تا از بهترین داستان های بوستان سعدی به زبان ساده هم آشنا شوید.
حکایت ۲۵: تربیت و ادب (باب هفتم: تأثیر تربیت)
کودکی بیادب بود و همه از او ناراحت بودند. معلمش گفت: «ادب را باید از کودکی آموخت، وگرنه در بزرگسالی دیر میشود.»
درس اخلاقی: ادب پایه تربیت خوب است.
حکایت ۲۶: دوست واقعی (باب هشتم: آداب صحبت)
مردی به دوستش گفت: «چرا در سختیها کنارم نبودی؟» دوست گفت: «دوست واقعی کسی است که در خوشی و ناخوشی کنارت باشد.»
درس اخلاقی: دوست واقعی در هر شرایطی وفادار است.
حکایت ۲۷: پادشاه و شاعر (باب اول: سیرت پادشاهان)
شاعری برای پادشاه شعر خواند، اما پادشاه جایزهای نداد. شاعر گفت: «شعر من ارزش دارد، حتی اگر تو قدرش را ندانی.» پادشاه شرمنده شد و به او طلا داد.
درس اخلاقی: هنر و دانش ارزش خود را دارند، حتی اگر دیگران قدرشان را ندانند.
حکایت ۲۸: درویش و ثروتمند (باب دوم: اخلاق درویشان)
ثروتمندی به درویشی گفت: «چرا فقیر ماندهای؟» درویش گفت: «من قلبم را با یاد خدا پر کردهام و نیازی به مال تو ندارم.»
درس اخلاقی: آرامش قلب از ثروت مادی باارزشتر است.
حکایت ۲۹: قناعت و حرص (باب سوم: فضیلت قناعت)
مردی حریص همیشه دنبال مال بیشتر بود. روزی گنجی یافت، اما از ترس دزدان خوابش نبرد. سعدی میگوید: قناعت بهتر از حرص است.
درس اخلاقی: حرص آرامش را از انسان میگیرد.
حکایت ۳۰: حکایت سکوت (باب چهارم: فواید خاموشی)
حکیمی گفت: «سخن مانند جواهر است؛ اگر بهجا گفته شود، ارزشمند است وگرنه بیفایده.»
درس اخلاقی: سخن ارزشمند باید در زمان مناسب گفته شود.
حکایت ۳۱: عشق و وفاداری (باب پنجم: عشق و جوانی)
دختری به عاشقش گفت: «اگر وفادار باشی، با تو میمانم.» جوان وفادار ماند و سرانجام به عشقش رسید.
درس اخلاقی: وفاداری در عشق پاداش دارد.
حکایت ۳۲: پیری و حکمت (باب ششم: ضعف و پیری)
پیرمردی به جوانی گفت: «حکمت من از تجربهام میآید، نه از قدرت جوانی.» جوان گوش کرد و از او آموخت.
درس اخلاقی: حکمت سالمندان از تجربه آنها ارزشمند است.
حکایت ۳۳: تربیت و تلاش (باب هفتم: تأثیر تربیت)
پدری به پسرش گفت: «درس بخوان تا عالم شوی.» پسر تلاش کرد و عالم شد. پدر گفت: «تربیت تو بهترین کارم بود.»
درس اخلاقی: تربیت خوب نتیجه تلاش و صبر است.
حکایت ۳۴: آداب معاشرت (باب هشتم: آداب صحبت)
مردی در جمع بیادبی کرد. سعدی گفت: «ادب مثل لباس است؛ اگر نداشته باشی، دیگران از تو دوری میکنند.»
درس اخلاقی: ادب در معاشرت باعث احترام است.
حکایت ۳۵: پادشاه و فقیر (باب اول: سیرت پادشاهان)
فقیر به پادشاه گفت: «مردم گرسنهاند.» پادشاه به او غذا داد و گفت: «عدالت من این است که کسی گرسنه نماند.»
درس اخلاقی: پادشاه خوب به فکر مردمش است.
حکایت ۳۶: درویش و دنیا (باب دوم: اخلاق درویشان)
درویشی گفت: «دنیا مثل سایه است؛ هرچه دنبالش بروی، دورتر میشود.» پس دنیا را رها کرد و آرام شد.
درس اخلاقی: دل نبستن به دنیا آرامش میآورد.
حکایت ۳۷: قناعت و آرامش (باب سوم: فضیلت قناعت)
مردی فقیر اما خوشحال بود. ثروتمند گفت: «چطور خوشحالی؟» گفت: «با قناعت، قلبم آرام است.»
درس اخلاقی: قناعت کلید خوشبختی است.
حکایت ۳۸: سخن و عقل (باب چهارم: فواید خاموشی)
حکیمی گفت: «عقل در سکوت رشد میکند، اما با حرف بیجا از بین میرود.»
درس اخلاقی: سکوت نشانه عقل است.
حکایت ۳۹: عشق و فداکاری (باب پنجم: عشق و جوانی)
جوانی برای عشقش از مال و جان گذشت. سعدی گفت: «عشق واقعی فداکاری است.»
درس اخلاقی: عشق با فداکاری معنا پیدا میکند.
حکایت ۴۰: پیری و پند (باب ششم: ضعف و پیری)
پیرمردی به جوانی گفت: «پندم را گوش کن تا اشتباه نکنی.» جوان گوش کرد و موفق شد.
درس اخلاقی: پند سالمندان راه موفقیت است.
حکایت ۴۱: تربیت و آینده (باب هفتم: تأثیر تربیت)
مادری به فرزندش ادب آموخت. وقتی بزرگ شد، همه او را ستودند. مادر گفت: «تربیت تو آیندهات را ساخت.»
درس اخلاقی: تربیت خوب آینده را تضمین میکند.
حکایت ۴۲: آداب دوستی (باب هشتم: آداب صحبت)
دو دوست با هم دعوا کردند. سعدی گفت: «دوست خوب کسی است که با مهربانی مشکل را حل کند.»
درس اخلاقی: دوستی با مهربانی پایدار میماند.
حکایت ۴۳: پادشاه و عدالت (باب اول: سیرت پادشاهان)
پادشاهی به قاضی گفت: «حتی اگر من اشتباه کردم، عدالت را اجرا کن.» قاضی این کار را کرد و مردم شاد شدند.
درس اخلاقی: عدالت بالاترین وظیفه پادشاه است.
حکایت ۴۴: درویش و خدا (باب دوم: اخلاق درویشان)
درویشی گفت: «من خدا را دارم و هیچ نمیخواهم.» ثروتمند خندید، اما وقتی مالش را از دست داد، به درویش حسادت کرد.
درس اخلاقی: ایمان به خدا از ثروت باارزشتر است.
حکایت ۴۵: قناعت و عزت (باب سوم: فضیلت قناعت)
مردی فقیر گفت: «با قناعت، عزتم را نگه داشتم.» ثروتمند گفت: «عزت تو از مال من بیشتر است.»
درس اخلاقی: قناعت عزت نفس میآورد.
حکایت ۴۶: سکوت و حکمت (باب چهارم: فواید خاموشی)
حکیمی گفت: «سکوت دری به سوی حکمت است.» شاگردش ساکت شد و عاقلتر شد.
درس اخلاقی: سکوت راه رسیدن به حکمت است.
حکایت ۴۷: عشق و صداقت (باب پنجم: عشق و جوانی)
عاشقی به معشوقش گفت: «صداقتم را ببین.» معشوق گفت: «صداقت تو عشقمان را قویتر کرد.»
درس اخلاقی: صداقت عشق را پایدار میکند.
حکایت ۴۸: پیری و آرامش (باب ششم: ضعف و پیری)
پیرمردی گفت: «در پیری، آرامش قلب مهمتر از قدرت جسم است.» جوان گوش کرد و آرام شد.
درس اخلاقی: آرامش قلب در پیری ارزشمند است.
حکایت ۴۹: تربیت و احترام (باب هفتم: تأثیر تربیت)
کودکی با ادب بزرگ شد و همه او را دوست داشتند. سعدی گفت: «تربیت خوب، احترام میآورد.»
درس اخلاقی: ادب و تربیت باعث احترام دیگران میشود.
حکایت ۵۰: آداب سخن (باب هشتم: آداب صحبت)
مردی با ادب سخن گفت و همه او را ستودند. سعدی گفت: «سخن خوب مثل گنج است.»
درس اخلاقی: سخن با ادب ارزشمند و ماندگار است